با رشد مهارت ها و رهبری دیگران به زندگی خود معنا ببخشید و میراثی از خود برجا بگذارید
گاهی اوقات انسان ها از سر سختی و مداومت در انجام کار خسته و کم امید می شوند و دست از تلاش برمی دارند. بله، گاهی انسان کم میآورد، طبیعی است؛ اما اگر هدف، رسالت و ارزش های خود را به درستی شناسایی و تعیین کرده باشد خیلی زود خود را جمع و جور کرده، به مسیر برگشته و دوباره به حرکت میافتد. گاهی فقط لازم است چند کلنگ دیگر بزند و بِکَند تا به گنج وجود خود دست یابد؛ ولی درست در همان جای مهم دلسرد می شود و وامی ماند! الگوی افراد موفق نشان میدهد، آنها با وجود تمام موانع، چالش ها و خستگی ها، فقط ادامه میدهند و در راه رسیدن به اهداف و موفقیت استمرار دارند. حال دیگر انتخاب با ماست!
اگر هنوز بخش اول «دوازده ستون موفقیت» را مطالعه نکرده اید اینجا کلیک کنید.
مجددا یادآور می شویم، مطالب ارزشمندی که در این مقاله مطالعه خواهید کرد بر گرفته شده از کتاب ارزشمند «دوازده ستون موفقیت» نوشته جیم ران و کریس وایدنر است. این کتاب در دسته کتاب های حوزه موفقیت بوده که بسیار پر محتوا و کاملا کاربردی است.
7- در تمام عمر شاگرد بمانید
این موضوع بر می گردد به مبحث «یادگیری». خیلی ها به اشتباه تصور می کنند که چون از دانشگاه فارغ التحصیل شده اند، پس دیگر هر چیز لازم برای زندگی آموخته اند! اگر می خواهید در این زندگی موفق شوید، تحصیلات رسمی و دانشگاهی به معنی پایان کار نیست.
یک فرد موفق تمام عمر یک شاگرد باقی می ماند. درست است که در دانشگاه یک سری چیزها را یاد می گیرید اما کافی نیستند. با تحصیلات رسمی فقط به درآمد بخور و نمیر می رسید ولی با خودآموزی به ثروت کلان خواهید رسید.
کلید موفقیت در خودآموزی است. «خودآموزی» آموزشی است که به خودتان می دهید، آنچه که در طول راه یاد میگیرید طوری که مدام در رشد و ترقی هستید.
اکثر مردم به یادگیری و رشد ادامه نمی دهند پس اگر در حال یادگیری هستید یعنی در مسیر رشد و ترقی قرار گرفته اید. به شما باید تبریک گفت و باید قدر خود را بدانید، زیرا همین الان که وقت گذاشته و در حال خواندن این مقاله هستید، یعنی شما مسیر یادگیری را انتخاب کرده اید. چیزی که هم اکنون در حال خواندن و یادگیری آن هستید، قیمت ندارد به شرطی که به نکات آن عمل کنید.
اگر کسی دارد راه را اشتباه می رود نیازی به انگیزه ندارد که سرعتش را بیشتر کند، او آموزش می خواهد تا جهتش را عوض کند. «یادگیری» سر آغاز ثروت اندوزی، سلامتی و معنویت است. با تحقیق و یادگیری، راه معجزه باز می شود.
این یادگیری همان خودآموزی است. «یادگیری» قسمتِ بیشترِ زندگیِ بعد از تحصیلات رسمی است و معنای آن این است که بقیه زندگی دست خودتان است. افراد موفق واقعی، تصمیم می گیرند که باقی عمرشان را به یادگیری مشغول شوند.
یادگیری روش های مختلفی دارد اما بهترین آنها این سه روش است:
1- کتاب خواندن است
2- یادگیری از افراد موفق با روش «مشاهده» است
3- تامل پیوسته بر تجربیات خودتان است تا بفهمید که کجا درست و کجا غلط عمل کردهاید.
کتاب یکی از عالی ترین ابزار یادگیری در تاریخ بشر بوده و هست و خواهد بود. وقتی کتاب می خوانید دنیای وسیع و تازه ای را برای کاوش و کشف به روی خودتان باز می کنید. آیا تا به حال شده که بخواهید با رهبران بزرگ و یا متفکران مشهور بنشینید و شام بخورید؟
کتابشان را که بخوانید در واقع انگار با آنها شام خورده اید!
با کتاب خواندن خود را در معرض اندیشه های جدید و متفاوت می گذارید و اندیشه های جدید، بذرهایی هستند که در قلب و ذهن ما رشد می کنند و وقتی در عمل به کار گرفته شوند، تبدیل به موفقیت ها و دستاوردهای ما خواهند شد و چه لذتی از این بالاتر؟
نگویید که چه بهایی باید برای یک کتاب بدهید، ببیند که اگر آن کتاب را نخوانید چه بهایی باید بدهید!
چگونه می خواهید رشد داشته باشید اگر مدام در طلب دانش و اندیشه هایی که زندگی تان را رو به جلو می بَرند نباشید؟! توصیه می شود به طور متوسط هفته ای یک کتاب بخوانید به این شکل خردمند و دانا خواهید شد. دوستان من، آن قدر به معجزه کتاب خواندن مطمئن هستم که به جرأت می توانم ادعا کنم و بگویم "بدون خواندن کتاب پیشرفتی نخواهید داشت!".
اگر در مسیر رشد باشید، وقتی کتابی را می خوانید، همان گونه که آب جذب زمین می شود، مطالب آن نیز جذب وجودتان خواهد شد.
8- کل زندگی یعنی فروش
یک راه نفوذ در دیگران اینست که کاری کنی تا دیگران تو را به عنوان شخصی خوش قریحه و با منش بپذیرند!
آیا مهارت شما در حوزه فروش خوب است؟
هر کسی می تواند در مهارت فروش پیشرفت کند. اولین چیزی باید درک شود اینست که هر کاری یعنی فروش و نفوذ کلید زندگی موفق است!
شاید تعجب کنید ولی هر کسی که می خواهد موفق شود باید هنر و مهارت نفوذ بر دیگران را یاد بگیرد. برای اینکه آن را بهتر بفهمید و کاربرد وسیع تری از آن را ببینید، باید بگویم که فروش به مفهوم نفوذ می باشد!
موفقیت نیز معمولا بستگی به کار کردن با مردم و یا از طریق مردم دارد، به همین دلیل باید نفوذ داشته باشیم. یادتان باشد، همه زندگی در ارتباط با مردم سپری می شود نه در خلاء!
بگذارید اینطور بگویم:
یک کودک باید بر والدین خود نفوذ داشته باشد تا با او غذا بدهند،
یه بچه بر پدر و مادر خود نفوذ دارد تا برایش دوچرخه بخرند،
اگر یک نفر از یک نفر دیگر خوشش بیاید باید بر او نفوذ داشته باشد تا بتواند او را به سمت خودش بِکِشاند،
کسی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شود باید بر رئیس احتمالی خود نفوذ بگذارد تا به او کار بدهد،
فروشندگان اگر می خواهند پول در بیاورند باید بر خریداران احتمالی نفوذ بگذارند،
و...
همانطور که می بینید «کل زندگی یعنی فروش» و «کل فروش یعنی نفوذ»!
چگونه می توان نفوذ داشت؟
«توماس جفرسون» می گوید: "یک نوع اشرافیت طبیعی در مردم وجود دارد که زمینه آن قریحه و منش است".
این جمله جفرسون به این معناست که هر کسی می تواند به اشرافیت طبیعی (یعنی بالاترین سطح موفقیت) برسد مشروط بر اینکه، بر زمینه دستیابی به آن تسلط پیدا کند که عبارتند از «قریحه و منش».
اگر می خواهید فروش بیشتری داشته باشید و پول بیشتری در بیاورید، مجبور هستید که نفوذ بیشتری هم داشته باشید و یک راه نفوذگذاری بر دیگران اینست که کاری کنید تا دیگران شما را به عنوان فردی خوش قریحه و با منش بپذیرند.
در واقع قریحه و منش همان مهارت و شخصیت هستند. «شخصیت» خود را قوی و پیوسته به «مهارت» خود اضافه کنید به این ترتیب خواهید دید که نفوذ شما پیوسته بیشتر و بیشتر می شود.
سئوال: آیا می دانید بهترین راه شناساندن خود به دیگران به عنوان فردی خوش قریحه و با منش چه هست؟
پاسخ: دو خط بالاتر گفته شد (یادتان که رفته؟!) کافیست خوش قریحه و با منش باشید!
قریحه و منش، بنیان نفوذ و فروش موفقیت آمیز است. یک فرد موفق همیشه در حال انجام فروش است، حال می خواهد یک محصول باشد و یا شخصیت خود به دیگران!
به محض اینکه در این دو استاد شوید، مهارت های فروش برایتان بسیار ساده می شوند.
مهارت های فروش چه چیزهایی هستند؟
الف) جنس خودت را بشناس
بدیهی است درباره چیزی که نمی شناسید، نمی توانید صحبت بکنید،
نمی توانید چیزی را که احساس نمی کنید با دیگران در میان بگذارید،
چیزی را که ندارید، نمی توانید آن را به دیگری انتقال دهید،
و چیزی را که صاحبش نیستید، نمی توانید به کسی بدهید،
برای دادن و صحبت کردن درباره جنس یا کالای خود و برای اینکه کالای شما تاثیرگذار باشد اول باید آن را در اختیار داشته باشید.
اگر قرار است محصولی را بفروشید مجبورید آن را خوب بشناسید، باور داشته باشید و احساسش کنید؛
و برای اینکه بتوانید خودتان را بفروشید (یعنی در دیگران نفوذ کنید و تاثیرگذار باشید تا نظرات و عقاید شما را بخرند)، دقیقا باید همین کارها را انجام دهید!
ب) با افراد زیادی صحبت کنید
هر روز باید با افراد زیادی صحبت کنید و بخش هیجان انگیزش اینجاست، تعداد افرادی که می توانید با آنان صحبت کنید بسیار زیاد است البته که آن افراد باید واجدالشرایط باشند (به محصول و یا خدمات شما نیاز داشته باشند). درصد مشخصی هستند که با شما صحبت و از شما خرید می کنند بنابراین هر چه تعداد بیشتر، شانس و احتمال فروش نیز بیشتر خواهد بود.
ج) پافشاری داشته باش و هرگز «نه» را به عنوان جواب نپذیرید
اکثر مردم برای موفقیت در فروش یا زندگی پافشاری لازم را ندارند. فروشندهها باید از بچه های کوچک درس بگیرند؛ کلمه «نه» برای یک بچه چه معنی دارد؟ تقریبا هیچ ! آنها فقط خواستهشان را پشت سرهم می گویند و تکرار می کنند!
9- درآمد به ندرت از رشد شخصی بالا میزند
شخصیت شما تاثیر مستقیمی بر درآمد شما دارد. این مبحث به «پول» مربوط می شود. خیلی ها به اشتباه فکر می کنند که پول مهمترین چیز در دنیاست. شاید تا زمانی که آن را نداشته باشید تصورتان این باشد؛ اما واقعیت اینست که پول دنیا را نمی چرخاند!
شاید افراد پولدار در خانه های قشنگتری زندگی کنند و ماشین های لوکستری داشته باشند؛ اما فرصت زندگی برای همه یکسان هست و همه می توانند پول زیاد در بیاورند. پول مشکلات زندگی را حل نمی کند و امنیت نمی آورد به خاطر اینکه همیشه این احتمال وجود دارد که پول شما از بین برود. ممکن است آن را ببازید، تورم می تواند پول شما را ببلعد، شاید آن را بدزدند و... . مثال های متعددی وجود دارد که روزی پولدار و میلیادر بودند؛ اما در حال حاضر به صفر رسیدند و به صف ورشکستهها پیوستند آن هم ظرف یکسال!
بعد از اینکه میلیاردر شُدید می توانید پولتان را بدهید برود! منظور این است که این قدرت و اختیار را خواهید داشت، چون به فردی تبدیل شده اید که دوباره می توانید آن را بدست آوردید. چیزی که مهم است «پول زیاد» نیست، مهم شخصیتی است که در راه رسیدن و بدست آوردن آن پیدا کرده اید.
چند صد میلیون و یا چند صد میلیارد درآوردن «رشد شخصی» می خواهد.
یادتان باشد درآمد به ندرت از رشد شخصی بالا می زند. اگر می خواهید میلیاردر شوید باید شخصیت خود را تا جایی رشد دهید که یک آدم میلیاردر بشوید (باید به آن شخصی که تبدیل می شوید عشق بورزید نه به پول!).
یکی از بزرگترین اصول ثروت اندوزی و رازهای ثروتمند شدن که دنیا تا به حال به خودش دیده است اینست؛ «سودآوری» داشته باشید چون بسیار بهتر از «حقوق بگیری» است!
کارمندان در نظام حقوق بگیری هستند و صاحبان کسب و کار در نظام سودآوری!
به این معنا که ممکن است فردی فروشنده و یا کارمند بخش فروش باشد، اما با ده برابر کردن فروش خود باز هم درآمد سالانه اش ده میلیارد نشود، چرا که در نظام حقوق بگیری این امر تقریبا نشدنی است! (البته که استثناء همیشه وجود دارد؛ اما ما با استثناها کاری نداریم )؛
اما اگر تیم فروش و یا بخش فروش آن کسب و کار، درآمد واحد خود را فقط سه برابر کنند، آن وقت صاحب کسب و کار خیلی راحت در طی یکسال ده میلیارد و یا بیشتر از آن را میتواند بدست بیاورد بنابراین، برای اینکه در نظام سودآوری قرار بگیرید باید کسب و کار خودتان را راه بیندازید چرا که اکثر افراد ثروتمند با کار کردن برای خودشان به سودآوری رسیدهاند.
یک راه دیگری که می توان از آن طریق به سودآوری رسید و برای شروع نیز مناسب خواهد بود اینست که تمام وقت روی شغلتان کار کنید و نیمهوقت روی سرمایهتان!
می توانید در کنار شغل خود یک کسب و کار هم راه بیندازید و آن را گسترش دهید تا جایی که بتوانید مستقل شوید. شاید بگویید سخت است؛ البته که همیشه کارهای بزرگ سخت هستند! درد انضباط یا درد غفلت؟ انتخاب با شماست. آیا به دنبال استقلال مالی برای خود هستید؟!
استقلال مالی یعنی باید بتوانید زندگیتان را با درآمدتان از منابع شخصی خودتان بگذرانید.
پس اگر بخواهیم این مبحث را خلاصه اش کنیم، کل زندگی یعنی فروش و درآمد به ندرت از رشد شخصی بالا میزند!
10- تمام ارتباط ها زمینه تفاهم مشترک را موجب می شوند
موفقیت همیشه بر پایه روابط انسانی است و ارتباط اساس کار کردن با یکدیگر است از این جهت ارتباط اهمیت خیلی بالایی دارد. ارتباط یعنی دو یا سه نفر با یکدیگر کار می کنند تا به زمینه تفاهم مشترک برسند و زمانیکه به این زمینه مشترک رسیدند در موقعیتی قرار گرفته اند که به اتفاق صاحب قدرتی عظیم هستند.
ارتباط می تواند از نوع ارتباط خانوادگی و یا ارتباط کاری باشد، فرقی ندارد.
مردم خیلی با هم متفاوت هستن، حتی آنهایی که همدیگر را دوست دارند! ارتباط گرفتن حتی در مواقعی که همه چیز بر وفق مراد باشد سخت است چه برسد به زمان هایی که اوضاع آن طور که باید و شاید، مساعد نباشد! خیلی وقت ها حرف یکدیگر را متوجه نمی شویم با اینکه سالهاست با یکدیگر در ارتباط هستیم.
یکی از دلایل سختیِ ساختن ارتباط اینست که:
خیلی ها نمی دانند ساختن ارتباط این یک تمرین است! در واقع در این تمرین آنها در تلاش هستند تا زمینه مشترک را پیدا کنند. بیشتر مواقع هر یک در نزاع هستند تا دیگری را مجبور کند که موضع خود را رها کرده و موضع او را بپذیرد و بعد این منازع تبدیل می شود به مسابقه طناب کشی!
جالب اینجاست که اکثرا اوایل آشنایی و ارتباط گرفتن این مشکلات وجود ندارند مثلا در زمان های آشنایی اولیه خانم ها و آقایان و یا در دوران نامزدی این موضوع بیشتر دیده میشود. دلیلش اینست که آن موقع افراد بیشتر تمایل دارند زمینه های مشترک را کشف و پیدا کنند.
این روش بسیار کار ساز است بنابراین، اگر می خواهید با دیگران ارتباط موفق و سازنده ایجاد کنید باید به دنبال زمینههای مشترک بگردید نه تفاوتها، تفاوت ها که همیشه وجود دارند.
ارتباط سازی صرفا آن چیزی نیست که بیان می کنید، بلکه آن را چگونه می گویید، کِی می گویید و قدرت پذیرش طرف مقابل شما چقدر است و... تازه اینها فقط نصف راه هستند! نصف دیگر هم آن است که مطمئن باشید طرف مقابل واقعا گوش می دهد بنابراین، منظور فقط معنای کلمات نیست، این لحن و نوع گفتن شماست که بسیار مهم است.
آیا با سخنانتان شنوده را دست کم می گیرید؟
باید مطمئن شوید آیا طرف مقابل آماده شنیدن حرف های شما هست یا نه؟ اگر نیست الان نگویید، بگذارید برای یک فرصت مناسب.
مهمترین چیز در ارتباط «گوش دادن» است پس باید مهارت گوش دادن را در خود تقویت کنید؛ اما «مهارت» نیست که از همه چیز مهمتر است، بلکه آن چیزی که مهم هست «شخصیت پشت آن مهارت» است.
اول و مهم تر از همه آن است که باید بخواهید گوش دهید تا به اندازه کافی برای طرف مقابل خود ارزش و احترام قائل شده باشید؛ اما متاسفانه اکثر مردم گوش نمی دهند، آنها صرفا منتظر هستن تا طرف مقابل بخواهد نفسی تازه کند و یا صحبتش قطع شود و بعد رشته کلام را از او بقاپند و خودشان صحبت را بدست بگیرند. آخ که چه می شُد اگر واقعا اینگونه نبود!؟
سئوال: چطور می توان دیگران را مشتاق کرد تا به حرف هایمان گوش دهند؟
پاسخ: با رهبری کردن دیگران!
11- جهان همیشه گنجایش یک رهبر بزرگ دیگر را دارد
با توجه به اهمیت مفهوم «رهبر»، ستون یازدهم موفقیت نیز به همین موضوع اختصاص داده شده و به آن پرداخته است.
اکثر مردم برداشت اشتباهی از مفهوم رهبری دارند. اکثرا خود را ناچیز می پندارند و می گویند "رهبر بودن که کار ما نیست!"
دقت داشته باشید، وقتی صحبت از رهبر به میان می آید غالبا این طور برداشت می شود که منظور رهبری کردن ملتها، جنبشها و یا سازمانها است، در صورتی که رهبری کردن لزوما به این معنا نیست. هر کسی میتواند یک رهبر بزرگ باشد چون معنای رهبری این است که «شما بر هنر نفوذ بر دیگران استاد شده باشید».
رهبری دیگران یعنی کمک به آنها در تغییر و بهبود افکار، باورها و کردارشان.
اگر در موقعیتی هستید که می توانید بر دیگران نفوذ داشته باشید مانند:
موقعیت پدر و مادرها که بر فرزندانشان نفوذ دارند،
موقعیت فروشنده بودن که می توانید بر مشتریان خود اثر بگذارید،
و...؛
بایستی خواسته باشید و تمرین کنید که به یک رهبر در زندگی تبدیل شوید؛ نه به خاطر اینکه باعث تغییر در زندگی ها بشوید، بلکه به این خاطر که این رهبران هستند که بیشترین لذت را در زندگی می بَرند!
«رهبران» باعث تغییرات می شوند، به بالاترین سطوح اوج می گیرند، از فراوانی ثروت لذت می برند و بهترین روابط را دارند. این رهبران هستند که نهایتِ طعم زندگی را می چشند!
چگونه به یک رهبر بزرگ تبدیل شویم؟ تفاوت رهبر با مدیر در چیست؟
شروع آن با اصول «نفوذگذاری» است که پیشتر درباره آن صحبت کردیم، همچنین شامل شخصیت و مهارت نیز میشود. از طرفی، فروش و رهبری به هم شبیه هستند. هر دو ریشه در نفوذگذاری دارند.
علاوه بر اینها چند اصل دیگر نیز هست که یکی از آنها از قرار زیر است:
مدیر به دیگران کمک می کند تا خودشان را همانگونه که هستند، ببینند؛
اما رهبر به دیگران کمک می کند تا خودشان را بهتر از آنچه که هستند، ببینند؛
واقعیت این است که سطحِ متوسطها «مدیران» هستند و آنهایی که به اوج می رسند «رهبران» هستند و این در درآمد و مسئولیتشان نمود پیدا می کند بنابراین، اگر می خواهید درآمد بیشتری داشته باشید باید به یک رهبر تبدیل شوید و به دیگران کمک کنید تا بیشتر به ارزش های خودشان پی بِبَرند.
آیا با افراد خانواده، کارکنان و یا مشتریان خود، درباره «آنچه که هست» حرف میزنید و یا درباره «آنچه که می تواند باشد»؟
رهبرها درباره «آنچه که می تواند باشد» صحبت می کنند و بعد گام به گام به دیگری کمک می کنند تا به آنچه که می تواند، تبدیل شود.
برخی می گویند "رهبران آدم های گستاخ و از خود راضی هستند و به این دلیل دوست ندارند رهبر شوند!"
شاید برخی از رهبران این طور باشند؛ اما قطعا تعداد اینگونه رهبران بسیار کم است بنابراین، باید مواظب باشید دچار چنین خطایی نشوید که باعث شود از تبدیل به رهبر شدن غفلت کنید. میلیونها رهبر بزرگ وجود دارد که در سرتاسر جهان مشغولِ ایجاد تغییرات هستند، ولی مثل این گروه نیستند.
چالش رهبری این است که:
قوی باشید ولی نه گستاخ،
مهربان باشید ولی نه ضعیت،
شجاع باشید ولی نه قُلدر ،
پُر اندیشه باشید ولی نه کم کار ،
فروتن باشید ولی نه کم رو،
سرافزار باشید ولی نه مغرور،
شوخ طبع باشید ولی نه لوس،
همان طور که می بینید، صفت های بد همان صفت های خوب هستند که به منظور «خودخواهی» در حد افراط استفاده می شوند.
یک اصل مهم دیگر در رهبری:
یاد بگیرید که به مردم کمک کنید ولی نه فقط در زمینه شغلی، بلکه در زندگیشان نیز به آنها کمک کنید. رهبر فقط به این نگاه نمی کند که فرد چه سودی برایش دارد، بلکه زندگی آن فرد نیز برایش مهم است.
خصوصیات رهبران چیست و آنها باید روی چه چیزهایی کار کنند؟
شروع کار همینهایی است که تا به حال درباره آنها صحبت کردیم.
«داشتن صداقت» نیز بسیار مهم است چرا که رابطه «رهبر» و «پیرو» بر پایه اعتماد نهاده شده است. اگر کسی به شما اعتماد نداشته باشد از شما پیروی نخواهد کرد. از صداقت داشتن در زندگی خود و از اینکه عالم با عمل هستید، مطمئن شوید.
همچنین یک رهبر باید «خوشبین» باشد. مردم می خواهند بدانند جایی که شما می خواهید آنها را بِبَرید بهتر از جایی است که آنها الان در آنجا هستند بنابراین، به عنوان یک رهبر باید بدانید که به کجا می خواهید بروید.
رهبران بزرگ «بینش خوشبینانه» دارند، به این معنا که یک رهبر بزرگ نگاه واقع بینانه دارد و می داند که در حال حاضر کجاست و همچنین میداند که چطور باید به مقصد رسید.
برای مثال بینش شما درباره خانواده و زندگیتان باید به این شکل باشد:
دوست دارید زندگیتان به چه صورت باشد؟ وضعیت الان زندگیتان به چه صورت است؟ ببینید به چه صورت می تواند باشد؟ حال بینشِ مثبتی از آینده خلق کنید، برنامه ای بریزید تا به آنجا برسید، آن برنامه را ابلاغ و بعد روی برنامه خود کار کنید.
بله، کار آسانی نیست ولی شدنی است، کافیست اقدامات عملیاتی انجام دهید.
12- میراثی بر جای بگذارید
این ستون، یازده ستون قبلی موفقیت را به هم گره می زند و به همگی معنا می بخشد. چه نتیجه ای از تمام یازده ستون قبلی که تا به حال گفته شده می توانیم بگیریم؟ همه آنها با ستون آخر تکمیل می شوند و با ظرافت سامان می گیرند.
طوری زندگی کنید که به لحاظ روحی، روانی، جسمانی، مالی و رابطه ای کمک حال دیگران باشید و در عین حال زندگیتان نمونه ای از زندگی استثنایی باشد.
زندگی بسیار کوتاه تر از آن است که فکرش را می کنید و همین کوتاهی زندگی، بزرگترین شگفتی زندگی است. ما همگی نسیم هایی از بادی هستیم که در این جهان می وزد، یک روز اینجاییم و روز دیگر رفته ایم! کسی نمی داند چه مدت زنده خواهیم ماند.
درست است که ما نمی توانیم انتخاب کنیم چه مدت زندگی کنیم؛ ولی می توانیم انتخاب کنیم که چقدر خوب زندگی کنیم!
معتقد هستم، اینکه یک آدم چقدر خوب زندگی کند، ذاتا بستگی به این دارد که چقدر برای دیگرانی که پشت سر او میآیند و راهش را دنبال میکنند، بر جای میگذارد. من معتقد نیستم که «آدم خودساخته ای» وجود داشته باشد؛ معتقدم هر یک از ما راهی را طی میکنیم که به دست دیگرانی که آن را قبلا پیمودهاند، آماده شده است.
هدف این است، به روشی زندگی کنیم که به آدم های بعد از خودمان خدمت و راه را برای آنان باز کرده باشیم تا به آنها کمک کند پیشرفتشان در زندگی سریع تر از آنی باشد که خودشان بخواهند راهشان را باز کنند.
آموزش این «دوازده ستون موفقیت» که در دو بخش و در دو مقاله مجزا خدمت شما رائه شد، میراثی است که به یادگار می ماند. باید فلسفهای را در زندگی پیاده کنیم که با تمام وجود به آن اعتقاد داشته باشیم و آن را به دیگران انتقال دهیم، با این کار این باور را به آنها میدهیم که آنان نیز باید اثربخش باشند.
بیشتر مردم زندگی کوتاه خودشان را در این جامعه به هدر میدهند و روزهای آخر را با سنگینی افسوس سپری میکنند؛ اما دیگر فرصت دوبارهای نیست که بخواهند برگردند و مجدد زندگی کنند؛ در این لحظات چیزی برایشان باقی نمی ماند به جزء آرزوی زمان بیشتر، آرزویی که هرگز برآورده نخواهد شد!
ما در زندگی دو انتخاب داریم:
می توانیم گذران زندگی کنیم و یا می توانیم طرح یک زندگی را بریزیم.
خیلی ها هستند که به گذران زندگی مشغولند. هر روز سرکار می روند بدون اینکه برای زندگی خودشان بینیش و طرحی داشته باشند و پیش از آنکه به این مهم پی بِبَرند زندگیشان به پایان رسیده است. بعضی ها هم آنقدر ترسو هستند که با وجود داشتن رویا هرگز به آن نخواهند رسید زیرا هرگز شهامت ریسک کردن و خطرپذیری را ندارند تا آنها را قادر کند که به اهدافشان برسند و زندگیشان را با رویا بگذرانند. با همه این احوال ما می توانیم متفاوت باشیم، می توانیم طرح زندگیمان را خودمان بریزیم. مطمئنا هر چه زودتر شروع کنیم بهتر خواهد بود. اگر به جای گذران زندگی، طرح زندگیمان را بریزیم، میتوانیم در سال های باقی مانده از عمر خود، کارهای خارق العادهای را انجام دهیم.
آنچه این سالهای باقی مانده را موثر می کند این است که طرح زندگی خودمان را بر مبنای این دوازده ستون و با هدف بر جای گذاشتنِ میراثی برای آیندگان، بریزیم. طوری زندگی کنیم که به لحاظ روحی، روانی، جسمانی، مالی و رابطه ای کمک حال دیگران باشیم و طوری زندگی کنیم که زندگیمان نمونهای از یک زندگی استثنایی باشد. اگر افرادی هستند که میخواهند زندگی حقیرانهای را در پیش بگیرند، این انتخاب خودشان است؛ اما ما این طور عمل نخواهیم کرد.
میراث بر جای گذاشتن مانند درخت کاشتن است. بذر رشد می کند و درخت می شود و درخت خودش بذر می دهد طوری که نسلهای آینده می توانند با آن، بذر خودشان را بکارند.
ما تمامِ زندگیِ باقی مانده خود را در پیش رو داریم پس باید با حداکثر توانمان آن را بسازیم. این «12ستون موفقیت» میراثی است که میتوانیم با کمک آن زندگی خود را بسازیم.
سعی کنیم به خاطر دیگران از خود بگذریم و از خود ببخشیم، برای کمک به دیگران و آموزش آنها وقت بگذاریم، شکیبا و وفادار باشیم و عشق بورزیم.
عناوین دوازده ستون موفقیت (به طور خلاصه):
1- رشد شخصی (روی خودت کار کن)
2- زندگی سالم
3- از روابط خود مراقبت کنیم
4- هدف خودتان را تعیین کنید تا با شخصیت شوید!
5- استفاده درست از زمان
6- همنشینی با بهترین ها
7- در تمام عمر شاگرد بمانید و یاد بگیرید
8- کل زندگی یعنی فروش
9- رشد درآمد تابع رشد فردی است
10- تمام ارتباط ها زمینه تفاهم مشترک را موجب می شوند
11- جهان همیشه گنجایش یک رهبر بزرگ دیگر را دارد
12- میراثی از خود بر جای بگذارید
کلام آخر...
با اینکه همه انسانها در آرزوی رسیدن به موفقیت هستند (یا حداقل در کلام این طور وانمود می کنند)؛ اما عده بسیار زیادی از آنها زندگی بی نتیجه و سطح پایین را انتخاب کرده و تنها تعداد محدودی به موفقیت می رسند چرا که رسیدن به موفقیت به این سادگی ها هم نیست و بدون تلاش و سرسختی بدست نمی آید. افراد موفق پس از آشنایی با اصول موفقیت، از خود سرسختی نشان دادهاند، در مقاطعی از انجام کارهای لذت بخش چشم پوشی کردهاند، برای اهداف خود تلاش و اقدامات واقعی انجام دادهاند تا به موفقیت رسیدهاند.
بنده شخصا با مطالعه این کتاب تحت تاثیر قرار گرفته و از خواندن آن بسیار لذت بُردم، به همین دلیل تصمیم گرفتم تا خلاصه ای ارزشمند از این کتاب را با شما همراهان عزیز وب سایت متامرفیک به اشتراک بگذارم. با اینکه در این خلاصه، تقریبا اصل مطلب کتاب خدمتتان بازگو شده است؛ اما پیشنهاد می کنیم خود کتاب را نیز تهیه و آن را بخوانید تا بیشتر لذت ببرید.
توصیه اکید بنده به شما مخاطب گرامی این است که مطالب این کتاب را جدی گرفته و اصلا ساده از کنار آن نگذرید. یادمان باشد مهم مجموعه اقدامات و اعمالی است که هر یک از ما پس از یادگیری نکات آموزشی انجام می دهیم، این طور نباشد که صرفا خواننده باشیم. اگر اقدام نکنیم و آنها را به کار نبندیم، به این شکل فقط وقت خود را تلف کردهایم و خود را از آموزش زده خواهیم کرد.
شاد و دلنشین و موفق باشید