کاربرد تفکر سیستمی در بخش های مختلف
در مقالات قبل گفتیم که اساس تفکر سیستمی استفاده از فکر و ذهن به عنوان ابزاری برای متفاوت دیدن است؛ در واقع می توان اینطور گفت که سیستمی فکر کردن یک روش بهینه برای اندیشیدن و تامل عمیق است که در آن به جای پیدا کردن دلیل اتفاقات، مجموعه اتفاقات به هم مرتبطی که منجر به بُروز آن اتفاق مشخص شده را بررسی و ریشهیابی میکند.
با توجه به توضیحات مختصر اشاره در بالا می توان نتیجه گرفت که، تفکر سیستمی به خوبی این پتانسیل را دارد تا در بخشهای مختلف به صورت کاربردی مورد استفاده قرار گیرد؛ در بخشهای مهمی مانند کاربرد تفکر سیستمی در مدیریت، در سازمانها، در اجتماع و زندگی روزمره، در خانواده، بیولوژی، زبان شناسی، جامعه شناسی و...! که در ادامه به توضیح چند مورد از آنها می پردازیم:
تفکر سیستمی در مدیریت
در مواقعی که مشکل و بحرانی پیش می آید، اکثر مدیران آن مشکل را به چند بخش کوچک تقسیم می کنند، این کار ممکن است باعث شود در هر بخش جواب خوبی بگیرند اما لزوما برای کل سیستم بهترین جواب و بهترین خروجی نباشد؛
یک مدیر با تفکر سیستمی، آگاه است به اینکه اشکالات سیستم، در جایی از خود سیستم نهفته است و نباید عوامل بیرونی را برای مشکلات درونی مقصر بداند و از خود سلب مسئولیت کند، همچنین مدیری که نگرش سیستمی دارد و به صورت سیستمی فکر می کند، می بایست بتواند اجزاء سیستم و ارتباط و پیوستگی آن اجزاء با یکدیگر را به درستی کشف و درک کند (هم کلنگر و هم جزءنگر باشد، جزء را مستقل از کل سیستم نداند و آن را به عنوان بخشی از کل در نظر بگیرد) تا در نهایت قادر باشد بهترین تصمیم را بگیرد.
بعضا ممکن است آن تصمیم، آسیبها و صدماتی را هم بهمراه داشته باشد ولی در نهایت عملکرد و خروجی سیستم، بهتر و قابل دفاعتر خواهد بود و می توان در آینده با هزینه بسیار کمتری آن آسیبها و کاستیها را جبران نمود.
یک راهکار توام با دردِ دل!
یکی از راهکارهایی که یک مدیر می تواند به درک درستی از سیستم تحت مدیریت خود برسد و در ادامه تصمیم های درستی هم بگیرد، ماندگاری و تداوم حضور او در آن سمت است؛ شاید در برخی سیستمها 5 سال و در سیستمی دیگر تا 15 سال بلکه بیشتر هم نیاز باشد که آن مدیر در آن سیستم باقی بماند تا بتواند برنامههای بلند مدت خود را که با توجه به کشف و درک چند ساله خود از آن سیستم بدست آورده، به شکلی صحیح و به صورت جامع و یکپارچه پیاده کند.
متاسفانه سالهاست شاهد آن هستیم که در کشور ما وقتی یک مدیر، بر مسند مدیریت می نشیند و سکان هدایت آن سیستم را بدست می گیرد، تا بخواهد با آن سیستم آشنا شود، روحیه و سطح توان کارکنان را بشناسد و ارتباط اجزای آن سیستم با یکدیگر را درک کند و سپس یک برنامه جامع و مناسب طراحی و پیاده کند، باید با آن سیستم خداحافظی کرده و به جای دیگری نقل مکان کند!
مدیر بعدی هم که بر سر کار می آید، نظرات و تیم کارشناسی خود را به همراه دارد و معتقد است که برنامه قبلی مناسب نیست و قصه از اول شروع می شود!
و نتیجه اش همین می شود که صنایع و سازمانهای مهم استراتژیک ما مدام درجا می زنند و رشد چشمگیری ندارند. هر ساله در بدنه دولت مثالهای زیادی از این مورد را شاهد هستیم و می توانیم نام ببریم، از صنایع خودروسازی گرفته تا وزارتخانههای تصمیم گیر و تصمیم ساز و...، حتی این معضل در بخش خصوصی واقعی هم کم و بیش دیده می شود.
البته این را هم قبول دارم که هر سیستمی در مقاطعی باید بازبینی، بازآفرینی و بهینه سازی شود اما، آن هم شرایط و داستان خودش را دارد که موضوع بحث الان ما نیست.
تفکر سیستمی در سازمان
همانطور که گفته شد، اجزای یک سیستم با یکدیگر در اتباط هستند و اگر سازمان را به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم، بدیهی است که افراد آن سازمان برای دستیابی به هدف مشترک سازمانی، می بایست با یکدگیر در ارتباط و در تعامل باشند؛ البته این صحبت به این معنا نیست که افراد باید در تفاهم کامل باهم باشند، خیر...! آنچه که مهم است دستیابی به هدف تعیین شده سازمانی با وجود تمام تفاوتهاست.
تفکر سیستمی در خانواده
در علوم روانشناسی و جامعه شناسی، به خانواده ای "خانواده سالم" گفته می شود که اعضای آن با وجود اختلافات سلیقهای و تفاوت دیدگاهها (مانند تفاوت در نوع دیدگاه به مسائل سیاسی و اقتصادی، تفاوت در انتخابها، ذائقه، طرز لباس پوشیدن، نوع آرایش، جایگاه اجتماعی هر یک از اعضاء و...)، بتوانند با یکدیگر تعامل داشته و ارتباط موثر برقرار کنند.
بدون شک نحوه ارتباط و رفتار هر یک از اعضای خانواده بر روی رفتار اعضای دیگر تاثیرگذار است بنابراین می توان خانواده را نیز به صورت یک سیستم در نظر گرفت که برای افزایش کیفیت زندگی (خروجی سیستم)، همه اعضای آن موظفند و می بایست بکوشند که تعامل بیشتر و بهتری بینشان برقرار نمایند و ریشه مشکلات پیش آمده را پیدا و حل کنند تا حتی المقدور آن مشکل مجددا در آینده پیش نیاید.
تفکر سیستمی در اجتماع و زندگی روزمره
رفتار و عملکرد ما نشئت گرفته از نوع تفکر ماست. کسی قبل از گرفتن تصمیمات خود به عواقب و پیامدهای بعد از آن، فکر می کند، می توان گفت که تفکر سیستمی دارد، در نتیجه عملکرد هوشمندانهتر و در بلند مدت نتایج بهتری بدست خواهد آورد.
آیا افکار و اقدامات بعد از آن، در راستای منافع کوتاه مدت و شخصی ماست، یا منفعت کل جامعه (سیستم) را در نظر میگیریم؟
طرز فکر ما تاثیر بسیار زیادی بر روی عادات، اقدامات و رفتارهای اجتماعی و روزمره ما خواهد داشت بنابراین اهمیت دارد که چه مدلی فکر و چگونه رفتار می کنیم.
اگر همه اعضای یک جامعه آگاه باشند و خود را موظف بدانند که در تصمیمات خود و در کارهایی را که انجام می دهند، منفعت کل جامعه را هم در نظر بگیرند (حتی مواقعی که برای خودش منافع شخصی نداشته باشد)، بدون شک آن منافع ایجاد شده، منافعی بهتر و بلند مدتتری خواهند بود و به طور کل حال جامعه خوبتر خواهد شد؛ بنابراین می بایست تلاش کنیم طبق اصول و قوانین عمل کنیم و صلاح جامعه را در تصمیمات و رفتارهایمان مد نظر قرار دهیم.
برای مثال بزرگترین سیستمی که ما با آن آشنا هستیم "محیطزیست" است، سئوال اینجاست که چگونه باید فکر و رفتار کنیم تا با حفاظت و حراست از محیط زیست، در نهایت منافع ناشی از آن رفتارها، هم برای خودمان و هم برای تمام انسانهای روی کره زمین ایجاد شود؟
بنابراین متوجه می شویم که داشتن تفکر و رفتار سیستمی می تواند تا چه حد بر زندگی ما تاثیرات مثبتی بگذارد.
سخن پایانی
تفکر سیستمی به ما می گوید، هرجا و در هر موقعیتی اگر خواستید تصمیمی بگیرد و رفتاری از خود نشان دهید، ابتدا " کل " را ملاک قرار دهید، سپس " جزء " را به عنوان بخشی از کل در نظر گرفته و جزئیات آن را بررسی کنید، منافع کل را که اثر بلندمدت دارد، بر منافع کوتاه مدت شخصی، ترجیح دهید تا سیستم (هر چه که هست) عملکرد و خروجی بهینهتری داشته باشد، به این صورت حال همه خوب خواهد بود و موفقیت بیشتری برای همگان حاصل می شود.
مقاله های تکمیلیِ پیشنهادی:
تفکر سیستمی چیست و مفهوم آن چه هست؟
عادت کنیم تفکر سیستمی داشته باشیم
شاد و دلنشین باشید